داستان

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
1
2
3
4
5
6
7
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشتمن اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باشهمه کس طالب یارند چه هشیار و چه مستسر تسلیم من و خشت در میکده​هاناامیدم مکن از سابقه لطف ازلنه من از پرده تقوا به درافتادم و بسحافظا روز اجل گر به کف آری جامی که گناه دگران بر تو نخواهند نوشتهر کسی آن درود عاقبت کار که کشتهمه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشتمدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشتتو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشتپدرم نیز بهشت ابد از دست بهشتیک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
پارسی زبانان در سراسر دنیا باشد.
گزارش تخلف
بعدی